من صدای تپش های قلبم را که بیهوده می کوبند بر این تاریکخانه قبر را می شنوم.
چه صدای محزونی
با چه دردی
که اسارت اهریمن عشق
بر پنجه بودن ،
استدلال خواب ذورق آب داده ایام است .
که دریا را شاید
طلاتم نیاید .
موج نباشد .
اما
هر چه که هست
از افق دوردست
که در هم رفته و کدر شده
پیداست .
های زنده،بیدریغ بتابی؟
برخارهای گل ندیده ی همه گورهای بی سنگ..
برنشاط تصادفی همه خانواده های دلتنگ..
برعظمت مردانگی همه مردان یک رنگ..
برتلاش بی نتیجه توبه کاران.
برخلوت جیبهای خالی ازپول همه بیکاران.
باستغاثه به تراز گناه همه ی گناهکاران..
برسرشک کتابخانه ی همه میخواران..
بدعای شب محتاج همه ی تیره روزان..
بسیاهی نان بی پنیر همه ی گدایان..
بر دکه رطوبت رده ی همه پینه دوزان..
بر اشک سینه سوز هرچشمه..
برخنده کاذب هر سراب
بتاب ..ای آفتاب ، بناب
روز خوش mr.wolf