اینسوی شیشه
شعر از: پونه
لب ما شیار عطر خاموشی باد
(سهراب سپهری)
از احوال تو میپرسیدند
خسته بودم وُ بارانیتر از همیشه
پشت این شیشههای بیروحِ سرد
احوالِ آه را
چطور میتوان نوشت ...؟
گفتم:
از ابتدای مسافر،
همیشه راهیست
ابتدای راه، فانوس
ابتدای فانوس، شعله
و ابتدای شعله،
من وُ تو بودیم ...
شب از نیمه هم میگذشت.
از دورها
فقط صدای سوت هواپیمایی میآمد
نه ماهی بود وُ نه هالهی اعجازی ...
دیدم که سرزمین من اینجاست
ترانههای من
به قافیهی غربت شکستهاند
(صدای این ساز،
به لای لجاجت بلند است ...)
شیشهها را بستم
فانوسی به دل
دلی به راه ...
سلام
شعر زیبایی بود..
(خسته بودم وُ بارانیتر از همیشه )...