منم میتونم برای تو بنویسم

متن های عاشقانه

منم میتونم برای تو بنویسم

متن های عاشقانه

چکۀ باران

و پرنده که بر ناودان خیس

خود را اعدام می کند

بر کدام چکۀ باران

عقاید گریه اش را ترسیم خواهد کرد ؟

یادت هست ؟

از روزهای دورتر می گویم ؛ابتدای درد هایم که چقدر برایش کفاره داده ام و کتک هم خورده ام ! یادت هست ؟ و چقدر در درونم سوختم و هیچ بر لب نیاوردم که سوختنم را هیچکس ندید . به خمار مستی رسیدم ، به می پرستی ؛ و نوش که نوشداروی من راپر از شوکران بود ؛ که رها باشم وتو ! که شوکرانم شوی !

در آن شب یادم هست که ننوشیده بودم ، با دستانی پر از درد در ابتدای ناله و شیون بودم و تو که با آن شیطنت هتیت که یادم هست . و بعدتر ها که چه بگویم  که مرحم هق هق هایت بودم . دایۀ گریان تر از مادرت و اشک رها شده تر از گونه های تو بودم . و تو که یادت نیست که ای کاش هایت هنوز در ذهن می پرست مرا پر کرده بود .و هنوز هم یادم هست که در پس آنهمه دوستی هایت چگونه به آنی ورق از من برگرفتی و هنوز در یادم هست که کندن مرا از من چگونه آغاز کردی و چگونه پایه های بودنم را سست تر کردی و دیوار لرزان دلم  هنوز آوارۀ آن دست آخرین سال بود که ابتدای سالی بود شوم . و بعد ترها که یادم هست که در همسایگی دل بودم در پی هیچ بودنی از اتهامات پر ؛ و شوق آدمهای رذل که رذالت بر عزل من خوانده بودند و تو یادت هست ! حتما !

که من همۀ هستی خود را داده بودم ؛ تا که بودیم نبود برایم کسی و وقتی رفتم ! از دیده که رفتم از دل هم ! و هنوز در یاد دارم که برایت نامه ها می نوشتم هفته ای ماهی . . .

ولی جوابی که نه درکی که نه و مرا چه بود جز این . . . ؟

و باز در ذهنم بود که مرگ پایان کبوتر نیست . و هنوز بودم ! استوارتر آمدم به امیدت ، اما چه دیدم . . . ؟سردی !!!

آخر جرم من چه بود و به کدامین گناه باید اینچنین سزاوار باشم . که با من اینگونه بودی ؟ خود باز گو ! تو که هم دردم تویی، درمان هم خود . پس در من به جستجوی چه دردی می آیی ؟؟و به کدامین گناه اینچنین فروختی ؟