منم میتونم برای تو بنویسم

متن های عاشقانه

منم میتونم برای تو بنویسم

متن های عاشقانه

چه آلوده است این آب

مثل یک ذره در ابهام بودن خود غوطه ور

بودنی که هیچ رنگ و نوایی ندارد

مثل نبودن

مثل تنهایی

مثل تنهایی ماه در سکوت شب

مثل شب در خواب همه

مثل خواب که همه در او غرقند

مثل خواب که مثل مرگ است

مثل مرگ که من گرفتارش شده ام

مثل ذره ای غوطه ور در ابهام خویش !

 

 

 

مرکب خشکیده بر نوک قلم

واژه های فراموش شده

افکار همه خوب ها

زشت ها

بد ها

هنوز زندگی بر جوی جاری زمان می رود پیش

چه آلوده است این آب

که حیات در او زنده نیست

کمی دلهره ماتم

اگه شب در ظلمات باورهایم غوطه ورم

اگه روز در سکوت خود مبهوتم و سر خورده

اگه مسافرم

اگر میروم

             و تنها میروم

اگر رسمی پر از باید ها و نبایدها دارم

اگر پرواز میکنم

                    ولی در حسرت پرواز مانده ام

لحظه لحظه های بودنم را به ذره ای از باور نا باوری تو نخواهم فروخت

اگر کوچه ای که من هر شب از آن گذر داشتم

باور قدمهایم را باور نداشت

اگر بر قلب ساکتم تلنگر می زند آواز بغض

بگذار راحتی جانش باشد عذابم

بگذار تمام رنج های دنیایم لحظه لحظه های شادی او باشد

نبض آتش در دستان سردم

جنون کبریت می خواست و خنکی نفت خاطرات

                                       و کمی دلهره ماتم

باز

صدای حرکت قطار خاطرات

روی ریلهای ایام باقی عمرم

صدای انزجار می دهد

شن های روشن

شن های روشن

مزرعه داغ برهوت لم یزرع

تخم نفاق در مشت کشاورزی حسود و بخیل

سینه دریده حسرت ورزان

آب روان و شور دیدگان عشاق

جوی خون در هر کوچه و پس کوچه صلح روان

بازیچه اعداد و ریاضی با دبیر ادبیات

تقارن آهن و گوشت

سرخی آتش و سردی دل

مزاج نا سازگار هر ناراضی مجبور به اجباریه

دل پرست دیر پرست

دیر پرست پوسیده پرست

بر مزار سالهای رفته از دست

انسانهای شریفی که می میرند

و من که مانده ام . . .

. . .

در قلب خود پنهان نکنیم

به خود پناه بردم از خود و در خود فرو مردم از خود .

جای همه شکنجه های زمانه را با دستهایم لمس کردم و تنها آه کشیدم و هیچ نگفتم ، زبانم را به دندان فشردم و در بغض خود هیچ ناسزایی نگفتم و تنها آه کشیدم و دیگر هیچ .

دعا کردم برای همه . . .

و از خدا طلب آمرزش کردم برای خودم.

شروع کردم به شیوه ای جدید . برای خودم و ... شمع روشن کردم ؛ و نیت ...

( هرگز عشق « چیزی به این مرموزی را » در قلب خود پنهان نکنیم .)

به رسم پیدایش غنچه

به ذلالی باغچه از رویش گل های تگرگ خورده

به رسم پیدایش غنچه

به عادت پروانه که لبریز می شود از خواهش گل

به زوال پوسیده برگهای زرد شده پارسال درخت بید ، در بستر خاک حاصلخیز

به چنبره نیلوفر ، از پیدایش ترد بالای زیبا پرستی

کوچک نشین شیرین عسل

زنبوری می پرد گاه از روی پلک خاطراتم

و دستهای مهربان شده تو در قابهای خالی

و من پر از تکرار

در سقوط پله اول بودن

در گوش به امتداد رسیده ، از ضریح طلا گون

به خواهشی پر شدم آن شب که تو با من بودی

به رویش نوری ابدی در وجود تاریک و خسته ام

...

قاب خالی از عکس

و اینک در مشت

چیزی جز آتش نیست

و دریای خروشان

چه شعله ور

و هوس آرزو مندانه من در سکوت پشت قاب خالی ها

چه تکراری بر روی این لبه نوار خواهد بود

و پازل خرد شده موزاییک ها

زیر زوال پاهایمان چه نقش برجسته ای دارد

بی نظم

ضربان قلبمان می زند

گاه و بی گاه تب می کنیم

و تنها منظر چشمان

قاب خالی از عکس

با دنیایی پر ازحسرت ها و آرزوها

و تشنه ام

به جرعه ای ازتو

ومهمانی هر سکوتم

نم اشک

به چراغ

سفالینه دیرینه روشن اندیشه ام

به پرواز

از قلب خسته پرنده سکوت کرده در قفس

می نویسم دردمندانه از شادیهایم

امید

قدمهای فرسوده ای است که زیر گذر پای کوچه پیمایم می گذرد هر شب.