ما را به التفات سخن ، که رهگذری را صدایی نافع داشت و رسا
و تمام التفات از آن بردیم که بهره ای از آنچه که باید نصیب باشد نشد .
و چهره ،
در گردش دردمندانه روزمرگی هر تپش از بودن در خود ،
قافیه های گم و نهان ،
و دخیل رو به زوال در محراب چشم آبنمای ناب ،
که مستور عاشقانه هایش در خرابات گم شده .
و نرم و نازک ، چقدر شبانه هایمان را به سجده خالی قناعت بودبر سر سفره های نیاز
و
دستانمان را
به خالی تر بودن عادت دادیم ،
و چهره هامان به سیلی سرخ تر ،
و اکنون نه چهره مانده و نه سیرت و صورت .
سلام وبلاگ زیبایی داری
به منم یه سری بزن
موفق باشی و عاشق و پاک
کاش در شب ها تگرگی داشتم***در نگاهت آه چنگی داشتم
کاش در دل جز دمادم خواندنی***شعله ی آهی ,درنگی داشتم
کاش خواندم در پس چشمان تو***با دلت یکباره جنگی داشتم
کاش دیدم در نگاه گرم تو***کز نگاهت قلب تنگی داشتم
کاش میدیدم در آن شب تا سحر***بر لب جامم شرنگی داشتم
کاش چون بر روی قلبم داغ اوست***از برایش من خدنگی داشتم
کاش پر میشد زخالی ماتمم***وانگهی بر طره چنگی داشتم
کاش چون قلبم برایش میشکست***من برایش قلوه سنگی داشتم
کاش چون کشتی عشقت آمدی***من به دریا ها نهنگی داشتم
کاش در گدان قلب عاشقم***بی تو من یکدانه برگی داشتم
روز خوش mr.wolf
سلام دوست گلم
عالی نوشتی
عیدتم مبارک
موفق باشی