به ذلالی باغچه از رویش گل های تگرگ خورده
به رسم پیدایش غنچه
به عادت پروانه که لبریز می شود از خواهش گل
به زوال پوسیده برگهای زرد شده پارسال درخت بید ، در بستر خاک حاصلخیز
به چنبره نیلوفر ، از پیدایش ترد بالای زیبا پرستی
کوچک نشین شیرین عسل
زنبوری می پرد گاه از روی پلک خاطراتم
و دستهای مهربان شده تو در قابهای خالی
و من پر از تکرار
در سقوط پله اول بودن
در گوش به امتداد رسیده ، از ضریح طلا گون
به خواهشی پر شدم آن شب که تو با من بودی
به رویش نوری ابدی در وجود تاریک و خسته ام
...
رسم پیدایش غنچه...
سلام...؟!
ایم جمله از شعرت برام خیلی معنا دار بود...
موفق باشید...
یاعلی
تاتا
سلام
این شعرا حاصل تجربه و سرنوشت تو هستش؟
اگر از خودته که واقعا زیباست هر چند ارزش این تجربه تلخ رو نداره
سلام
عزیزم خوشحالم کردی از این به بعد در وبلاگ قبلیم که دلسوخته هستش مطلب مینویسم و کمتر در وبلاگ بی نشان
امیدوارم همیشه موفق باشید
من واقعا از خوندن مطالبتون لذت میبرم