اگه شب در ظلمات باورهایم غوطه ورم
اگه روز در سکوت خود مبهوتم و سر خورده
اگه مسافرم
اگر میروم
و تنها میروم
اگر رسمی پر از باید ها و نبایدها دارم
اگر پرواز میکنم
ولی در حسرت پرواز مانده ام
لحظه لحظه های بودنم را به ذره ای از باور نا باوری تو نخواهم فروخت
اگر کوچه ای که من هر شب از آن گذر داشتم
باور قدمهایم را باور نداشت
اگر بر قلب ساکتم تلنگر می زند آواز بغض
بگذار راحتی جانش باشد عذابم
بگذار تمام رنج های دنیایم لحظه لحظه های شادی او باشد
نبض آتش در دستان سردم
جنون کبریت می خواست و خنکی نفت خاطرات
و کمی دلهره ماتم
باز
صدای حرکت قطار خاطرات
روی ریلهای ایام باقی عمرم
صدای انزجار می دهد
سلام
یک روز رسد شادی به اندازه کوه
یک روز رسد غمی اندازه دشت
افسانه زندگی چنین است عزیز!
در سایه کوه باید از دشت گذشت...
خوشحال میشم تبادل لینک کنم
روز خوش mr.wolf
سلام دوست گلم
ممنونم از اینکه به من سر زدی
و لینکم کردی منم لینک شما رو با کمال افتخار می ذارم
موفق باشی
سلام خوبی ؟
شما دختر عموی سولماز هستی ؟
پس چرا گفته دوست عزیزم
بهم سر می زنی ؟
یه شعر جدید نوشتم
تا بعد خدانگهدار
سلام
واقعا با احساس ،روان و زیبا مینویسید
خیلی جالبه
موفق باشید