-
عقاید جامعه امروز ،دستهایم را بسته
سهشنبه 22 اسفندماه سال 1385 07:31
من کودک دیروز و بزرگ شده افکار متهاجم زمانه ام دردم در درون نهان و بغض بر گلویم عقاید جامعه امروز ،دستهایم را بسته و و آرزوهایم بر دل خشکیده و شب بر بالین نا امن خواب وبیداری کابوس می بینیم و صبح با نجوای زمزمه دشنام به هوشیاری میرسیم .
-
خواهم آمد
پنجشنبه 10 اسفندماه سال 1385 11:17
چنگ می زنی بر نقش جانم و هستة خستة زندگی را در کدام زمین بارور و حاصلخیز به کدام آب روان و زلال خواهی دادش که حیات نور ابدی دانش بر آن نتابد و ساقة خردش افزون کند که بر دست بد نام هرزگی غلبه آید و نیرنگ از کدامین آفت شرر خیز برگیرد که هر زلالی روزی تیره خواهد شد که هر سسبزی زرد و هر شادی غم در هر بهار که هیچ ندیدم نه...
-
گناهکار
دوشنبه 7 اسفندماه سال 1385 13:01
من قاتل نیستم ولی گناهکارم و هر گناهی با شکنجه بخشیده می شود اما گناه من با چه شکنجه ای بخشیده خواهد شد ؟ رویش ساختگی دوستی ها بر دیواره لجن مال شده زندگی فرصت کم زندگی روزگاری که به آدمها درس می آموزد نوشتن می آموزد وقت عاشق شدن ؟ خیلی وقته که از بین رفته ام نمی بینید ؟ و تاوان عشق چیست ؟ چرا شاخه های گل محبتم سنگی...
-
آن سوی هستی
شنبه 5 اسفندماه سال 1385 12:53
بر دست تقدیر خیال آزارم ده که از من هیچ نماند که رسم روزگار است که یکی باشد یکی نباشد و بدی که مرا فراگیر است هرگز نماند . روح خستۀ تمام زمانهای دور و نزدیک را درون آیینه های زنگار گرفته اول صبح می بینم ؛ و چهره عبوسش... تاب و توان ماندنم کمتر می شود می دانم که پرنده و قفس هرگز و خوشا به حال رها گردیدگان که می دانند...
-
روشن و زنده
چهارشنبه 2 اسفندماه سال 1385 12:45
نفس روشن و زنده تپنده در روح سرد مزاج و گم گشته در واهه های زمانه به انسجار اشراق دور در نزدیک ترین وادی ها به رهایی از یک لحظه که وابستگی قدومش بود مثل تپش جریان جاری خون در رگها و منظم بود همچون ضربان نبض می رفت به سویی در آن دوردستها به جایی که اینجا نبود به رسیدن می اندیشید و به هدفش و تنها هم سفرش سایه همیشه...
-
خم زبان
سهشنبه 1 اسفندماه سال 1385 09:05
زخم زبان در لابلای زخم زمانم جای خوش کرده هیچکس را بر بالین مرگم نخواهم خواست . که زمانه را زبان بدی است که هیچکس نمی داندش .
-
یک قلب شکسته برای فروش
شنبه 30 دیماه سال 1385 07:45
"one broken heart for sale" who wants to buy heart ? One broken lover 's heart ? One broken heart for sale well , excuse me if you see me crying like a baby since she selected me there 's nothing left to save me hey cupid ,where are you ? My heart is growing sadder that girl selected me just when i thought i had her...
-
آریه
دوشنبه 25 دیماه سال 1385 13:43
آریه اشک تنها لباس تنم و مترسک سر جالیز چوپانی دروغگو .
-
کار من
پنجشنبه 4 آبانماه سال 1385 22:27
ای زیستن بی تو مرگ را آغوشی باز است مرا و درک ره به بوسه اشکم نداد که داغ آه سینه ام را سوزانده و سوختن و سوختن تا ابد کار من است .
-
چقدر شبانه هایمان را به سجده خالی قناعت بودبر سر سفره های نیاز
پنجشنبه 4 آبانماه سال 1385 00:37
ما را به التفات سخن ، که رهگذری را صدایی نافع داشت و رسا و تمام التفات از آن بردیم که بهره ای از آنچه که باید نصیب باشد نشد . و چهره ، در گردش دردمندانه روزمرگی هر تپش از بودن در خود ، قافیه های گم و نهان ، و دخیل رو به زوال در محراب چشم آبنمای ناب ، که مستور عاشقانه هایش در خرابات گم شده . و نرم و نازک ، چقدر شبانه...
-
به کدام مرگم راضی هستی تا به همان بمیرم ؟
سهشنبه 2 آبانماه سال 1385 23:25
آیا در تمامی مدتی که من در اینجا هستم ، تحولی در من بوجود خواهد آمد ؟ و مرا کدامین سرشت در تب و تاب خواهد آورد ؟ و کدام روزنه به سویی روشنی خواهد برد ؟ آیا تزویر و نیرنگهای پوچ که بر من میگذرد ، تاب و تحمل روح دردمند و تن رنجورم را خواهد بود ؟ و در کدام افق دیده روشنگر دوران تحجر را به سوسوی فنا خواهم سپرد ؟ و فلک را...
-
زنجره
دوشنبه 13 شهریورماه سال 1385 23:57
ای کاش ورقه های پوسیده ذهنم از دیواره تنم پایین میریخت . پرنده ای کوچک چه آواز حزن آمیزی می خواند در بستر سپیده صبح از طلوع روشن نور بر خاک فنا . که زنجره را شاید همین امروز بیشتر نباشد و دشت چه صدای مبهمی خواهد داشت بی صدای او و طبیعت در خواب خواهد ماند در حسرت و من می دانم که پرنده هرگز آخرین زنجره را نخواهد خورد تا...
-
نامه سفید برای کوچه های بن بست
پنجشنبه 2 شهریورماه سال 1385 21:53
بر گرفته شده از یک آهنگ که شاید احوالات درونی من باشه گیرم بازم بیام از عاشقیت بخونی گیرم تا دنیا دنیاست بخوای پیشم بمونی روز غمم نبودی خوشیت با دیگرون بود منو به کی فروختی اون از ما بهترون بود میای بیا ولی حیف حیف دیگه خیلی دیره حالا که خاطراتت یکی یکی می میره کی گفته بود که تنهام وقتی تو را ندارم بازم می گم بدونی...
-
پا ورقی
پنجشنبه 2 شهریورماه سال 1385 00:24
پا ورقی امید ، سیاه مشق خاطره هایم بود . جریمه دوست داشتن تا ابد مشق شب نوشتن.
-
اهریمن عشق
شنبه 28 مردادماه سال 1385 00:33
من صدای تپش های قلبم را که بیهوده می کوبند بر این تاریکخانه قبر را می شنوم. چه صدای محزونی با چه دردی که اسارت اهریمن عشق بر پنجه بودن ، استدلال خواب ذورق آب داده ایام است . که دریا را شاید طلاتم نیاید . موج نباشد . اما هر چه که هست از افق دوردست که در هم رفته و کدر شده پیداست .
-
رها
دوشنبه 23 مردادماه سال 1385 01:41
من سجده نا خواسته ای هستم بر خاک سپیده دمان که از خستگی افق غروب کرده بر گرد خاک تازه روشن افق از فروغ خورشید بردمیده افتاده ام و هیچ از من بر جای نیست جز مشتی غبار که در باد رهاست .
-
غربت یعنی
شنبه 21 مردادماه سال 1385 00:16
غربت یعنی خشکیده شدن وجودی در نسیم رها شده درک ، مطالب گم شده از ذهن رها مانده در واحه های دور در افقی از حسی که می تواند یک مرد با غروری پر از نجابت داشته باشد با شکستن بغض با حضور تلخ خرد شدن در هم . وانسانها چه بی رحمانه خود را قربانی می کنند .
-
بکوب ، بکوب . . .
چهارشنبه 11 مردادماه سال 1385 01:01
چشم در چشم به سجاده خاطرات بردیم نماز با غسل بیگانگی در تاریکی و ابهام از وجود سرد همدیگر در ابتدای کدامین راه فراموش شدگان شدیم رها بی زوال می تازد در صورتمان چین و چروک ایام و بر لب حسرت حرفهایی که در سکوت مردند و لحظه ای برایت دم نزدند و خاموش چراغی که روشن مانده بی سو سویی از وجود و نیاز و غرق بود در ابهام در...
-
کو چراغی آویخته به میخ دیوار.
یکشنبه 8 مردادماه سال 1385 01:05
کو چراغی آویخته به میخ دیوار. می نویسم در گمی و گیجی و تاریکی شب از صلات دم صبح خفتگان از خواب بیدار شده رو به انتشار از انزجار مقولات بی پایه و اساس روزمرگی که از ابتدای بیداری همه ما را گریبان گیر می کند . کوچه ها همه در ابتدای طراوت و تازگی هستند . صدای ناله جارو همه جای کوچه و خیابانها را بصورت نسبی تمیز کرده و...
-
چه آلوده است این آب
شنبه 31 تیرماه سال 1385 00:49
مثل یک ذره در ابهام بودن خود غوطه ور بودنی که هیچ رنگ و نوایی ندارد مثل نبودن مثل تنهایی مثل تنهایی ماه در سکوت شب مثل شب در خواب همه مثل خواب که همه در او غرقند مثل خواب که مثل مرگ است مثل مرگ که من گرفتارش شده ام مثل ذره ای غوطه ور در ابهام خویش ! مرکب خشکیده بر نوک قلم واژه های فراموش شده افکار همه خوب ها زشت ها بد...
-
کمی دلهره ماتم
سهشنبه 27 تیرماه سال 1385 00:25
اگه شب در ظلمات باورهایم غوطه ورم اگه روز در سکوت خود مبهوتم و سر خورده اگه مسافرم اگر میروم و تنها میروم اگر رسمی پر از باید ها و نبایدها دارم اگر پرواز میکنم ولی در حسرت پرواز مانده ام لحظه لحظه های بودنم را به ذره ای از باور نا باوری تو نخواهم فروخت اگر کوچه ای که من هر شب از آن گذر داشتم باور قدمهایم را باور نداشت...
-
شن های روشن
سهشنبه 20 تیرماه سال 1385 01:15
شن های روشن مزرعه داغ برهوت لم یزرع تخم نفاق در مشت کشاورزی حسود و بخیل سینه دریده حسرت ورزان آب روان و شور دیدگان عشاق جوی خون در هر کوچه و پس کوچه صلح روان بازیچه اعداد و ریاضی با دبیر ادبیات تقارن آهن و گوشت سرخی آتش و سردی دل مزاج نا سازگار هر ناراضی مجبور به اجباریه دل پرست دیر پرست دیر پرست پوسیده پرست بر مزار...
-
در قلب خود پنهان نکنیم
یکشنبه 18 تیرماه سال 1385 00:57
به خود پناه بردم از خود و در خود فرو مردم از خود . جای همه شکنجه های زمانه را با دستهایم لمس کردم و تنها آه کشیدم و هیچ نگفتم ، زبانم را به دندان فشردم و در بغض خود هیچ ناسزایی نگفتم و تنها آه کشیدم و دیگر هیچ . دعا کردم برای همه . . . و از خدا طلب آمرزش کردم برای خودم. شروع کردم به شیوه ای جدید . برای خودم و ... شمع...
-
به رسم پیدایش غنچه
چهارشنبه 7 تیرماه سال 1385 00:44
به ذلالی باغچه از رویش گل های تگرگ خورده به رسم پیدایش غنچه به عادت پروانه که لبریز می شود از خواهش گل به زوال پوسیده برگهای زرد شده پارسال درخت بید ، در بستر خاک حاصلخیز به چنبره نیلوفر ، از پیدایش ترد بالای زیبا پرستی کوچک نشین شیرین عسل زنبوری می پرد گاه از روی پلک خاطراتم و دستهای مهربان شده تو در قابهای خالی و من...
-
قاب خالی از عکس
جمعه 2 تیرماه سال 1385 23:23
و اینک در مشت چیزی جز آتش نیست و دریای خروشان چه شعله ور و هوس آرزو مندانه من در سکوت پشت قاب خالی ها چه تکراری بر روی این لبه نوار خواهد بود و پازل خرد شده موزاییک ها زیر زوال پاهایمان چه نقش برجسته ای دارد بی نظم ضربان قلبمان می زند گاه و بی گاه تب می کنیم و تنها منظر چشمان قاب خالی از عکس با دنیایی پر ازحسرت ها و...
-
زندگی فانتزی
شنبه 27 خردادماه سال 1385 23:30
انحرافات نا معین آدمیان در حقایق مدرنیته زندگی فانتزی روزمرگی . خواب زود تکرار شده و پر از حرفهای نگفته که از اول صبح تا دم غروب در تهی گاه مغزمان تکان میخورند و به هیچ راهی ردی نمی یابند. حس خالی بودن ، حس بی وزنی از زور زیاد زدن در یاد آوری گذشته ها چه بیهوده است . آنها تنها خاطراتی بیش نیستند و بس ، امروز و فردا...
-
یادداشت جدید
یکشنبه 14 خردادماه سال 1385 01:39
من تماشای خودم را به سکوت به قربانگاه خواهم برد و سر خواهم برید دقایق حزن انگیز طربناک خوف آلود وجودم را کنار برکه ای که هیچ نشانی از آن نماند روی حسرت دیدار دو یار
-
همیشه منتظرت هستم مرا هم عبوری ده
سهشنبه 26 اردیبهشتماه سال 1385 01:02
وقتی که یکی هستی و دوتا ، وقتی که دوتا هستی و تنها ، فقط فلسفه می خوانی و فقه بار می کنی در کتابخانه شکسته جهالت. وقتی که تنهایی ، غصه همدم – وقتی که دوتایی ، رنج با هم ، سر مست بودن از رفتن و شتافتن به سوی نبودن به هرچه که تلاش کنی از نرسیدن به فنا . به هر خواب رهگذر در ابتدای صبحی خواب آلود در تب و تاب غروب خستگی...
-
چه کار بیهوده و عبثی بود
دوشنبه 18 اردیبهشتماه سال 1385 00:20
کوجه های زندگی بیهوده پر و خالی می شوند . مرگ روزمرگی ما از صبح ورق می خورد و با غروب دوباره جان می دهد . زمستان سرتاسر فصلهای دل ما را فراگیر شده و غبار اندوه و غم ، تنها تن پوش همه هستی ما. کاغذهای زیادی را به بطالت و به رذالت سیاه کردیم . چه کار بیهوده و عبثی بود . قلم زدیم ونوکش را فرتت کردیم. در همان پیچ اول...
-
در لبۀ پل صراط ابتدای سقوطی دوباره . . .
یکشنبه 27 فروردینماه سال 1385 14:36
از همه چیز متنفر شده ام ؛ از زمانه که از من متنفر شده ؛ و از من که از زمانه – متنفر شده ام . زندگی دو بخش است : ابتدایش عذاب و انتهایش رنج و تا این دو را داری هرگز چیزهای دیگری به تو ارزانی نخواهند کرد . از ابتدا وارث بدبختی بوده ایم و با آه و حسرت ها بزرگ شده ایم . شب ها نان فحش خردهایم و روزها در مدرسۀ کج اندیشی درس...